دس دسی
سلام به دختر نازو قشنگم آریسا خانوم
، دخترم خیلی وقته از کارات نگفتم ، ماشا... اینقد شیطون شدی که اجازه ی کار دیگه ای رو به من نمیدی قربونت بشم
با امروز سه روزه که دس دسی میکنی ، خیلی ذوق مرگ شدم واس اولین بار،،، چند روز بود که بهت میگفتم دس دسی کن که خلاصه ۵ شنبه خونه ی عزیز جون بودیم ، آجی نازنین بهت گفت دس دسی کن که دیدم دستاتو از رو زمین بلند کردی و شروع کردی به دست زدن که من اول فکر کردم شانسی شد ولی دوباره تکرار کردی و من اینقد ذوووووق کردم که نگووو
الهی من قربون دس دسی کردنت بشم و از اون موقع مرتب دس دسی میکنی و حتی کف زدنت صدادار هم هست که هزار بار قربون صدقه ت میرم فداااات شم
و چند روز پیش شما و بابایی رفتین مرکز بهداشت که وزنتو بکشیم ماشا... ۹ کیلو ۲۰۰ بودی
خیلی سنگین شدی ، هروقت بقلت میکنم گردنمو دستم درد میگیره و هروقت داداشی امیر ارسلان رو بقل میکنم به نظرم خیلی خیلی سبکتره با اینکه ۱۱ ماه از تو بزرگتره و هرکسی بقلت میکنه زود خسته میشه و تحمل نداره، الهی من قربون پل و پاچت بشم فدااات شم
و چند روزه هوا که گرمتر شده و میریم بیرون و گشت و گذار ، ولی متاسفانه وقت نشد بنویسم ولی الان برات مینویسم
روز پدر رفته بودیم ، دریا ولی خیلی سرد بود بعد رفتیم کبابی داخل و خونه باغ
جمعه ی پیش هم رفتیم جاده ی جواهرده ناهار خوردیم و بعد ظهر هم رفتیم رامسر و خیلی خوش گذشت
این پنج شنبه جمعه هم که شنبه هم تعطیل بود ، خاله تهمینه و خاله طیبه از تهران اومدن و این چندروز همیشه میرفتیم خونه باغ و خیلی خوش گذشت بهمون
خب فعلا خداحافظ بزودی عکساتو میزارم ولی الان وقت ندارم