آریساآریسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات آریسا

تولد داداشی و عکسای آتلیه و اولین برف

سلام دختر نازو قشنگم دختر ماه من ؛ آریسای قشنگم  اولین برف زندگیت رو تجربه کردی البته شما که متوجه نمیشی برف چیه و اصلا ندیدی ولی اشکال نداره سال دیگه میتونیم برف بازی کنیم یه عااااااااالمه خب دخترم تو این برف شدید ، داداش امیر محمد اینا از کرج اومدن تا تولد بگیرن ؛ یه تولد خیلی خیلی فوری ، که اون شب بابایی هم متاسفانه مغازه کار داشت نمیتونست کمک کنه و به سختی تونستم آماده بشیم تولد خونه عزیز داداشی بود و دوتا یی خوشگل کردیم بابایی اومد دنبالمون رفتیم بیرون از خونه خیلی خیلی سرد بود باد شدیدی میومد اول رفتیم دنبال مامان عزیز بعد رفتیم جشن وقتی از پله ها بالا میرفتیم ستایش اینقد ذوق میکرد و بلند بلند میگفت ، وای آری...
20 دی 1393
1330 14 20 ادامه مطلب

دختر جیغ جیغو

سلام به دختر ناز و قشنگم ، به آریسا خانوم جیغ جیغو ،ماشا... اینقد جیغ جیغو شدی ک نگووو خدا نکنه یه لحظه تنهات بزارم اینقد جیغ میزنی که من با شنیدن صدای قشنگت آب تو دستم باشه میزارم زمین و خودمو بهت میرسونم دخترم اصلا تنهایی رو دوست نداری؛ ولی  وقتی کنارتم آرومی عزیزم منم هر وقت که بیداری باهات بازی میکنم اصلا دوست ندارم تنهات بزارم ولی گاهی اوقات مشغول چیزی میشم و سرگرم میشم یهو میبینم تو معصومانه داری نگام میکنی ، یجوری نگام میکنی که دلم میسوزه و از خودم گله میکنم که چرا ازت غافل شدم چرا حواسم پرت شد خیلی غصه میخورم ولی بعدش محکم بغلت میکنم و اینقد بوست میکنم تا از دلت دربیارم بعد تو هم کلی ذوق میکنی و لبخند میزنی و متوجه م...
17 دی 1393

اولین خنده ی صدادار

سلام دختر قشنگم ، دختر نازم ، امروز ۱۱۳ روزته عزیزم، ماشا... خیلی هم ناز شدی ، وکلی هم میخندی، از خواب بیدار میشی با لبخند، اینقد ناز بیدار میشی ک کاملا خوابم میپره دخترم دیروز یعنی ۱۱۲ روزگیت ، برای اولین بار با صدای بلند خندیدی، البته من داشتم باهات بازی میکردم ک یهو تو خندیدی ، وای من اون لحظه اینقد ذوق کردم و فقط سعی کردم که بیشتر خنده ت بیارم خیلی لذت بخش بود ، هیچ وقت ب این موضوع فکر نمیکردم که اینقد صدای خنده ت شیرین باشه و اینقد منو ذوق زده کنه از بس که ذوق کرده بودم کلی بقلت کردمو بوست کردم و فوری زنگ زدم ب بابایی و بهش گفتم ، بابایی هم کلی ذوق کرد،همون لحظه خاله سمیه زنگ زده بود ، ب خاله جون هم گفتم و خاله جون هم خبلی ذوق کرد،...
12 دی 1393

اولین شب یلدا

شب یلدا شده باز  بچه ها خبر خبر  ننه سرما دوباره  برمیگرده از سفر  روتنش ابر سیاه رو موهاش برف سپید میشه از رو دامنش گوله گوله پنبه چید بابا جون باز خریده آجیل و یه هندونه مامان مهربونم فال حافظ میگره ننه جون کنار من  میشینه قصه میگه چند روزی مهمون ماست میره تا سال دیگه میره تا سالدیگه دختر قشنگم آریسا ، اولین شب یلدای زندگیت هم تجربه کردی ک با سومین ماهگردت یکی شده بود و رفتیم آتلیه با یه کیک هندونه و ی لباس هندونه ای خترم 3 ماهه کنار ما هستی و 3 ماه شیرین و دوست داشتنی که زندگی رو برامون ...
30 آذر 1393
2591 16 34 ادامه مطلب

اولین فصل برگ ریزان در کنار تو

دختر زیبای من ، دختر ماه روی من، مایه ی آرامشم ، دلبر شیرینم ، آریسای قشنگم یک فصل زیبا ، در کنار تو ، زیباتر و لذت بخشتر شد که عشق به زندگی را در وجود من و پدرت چند برابر کرد وجود تو باعث تسلی آرامشم شد ، وجود تو باعث شد که در این فصل سرد ، خانه ی ما گرم گرم باشد ، وجود کوچک تو باعث شد ما بیش از پیش احساس خوشبختی کنیم ، دخترم ارزویی جز سلامتی ات ندارم امیدوارم همیشه سلامت باشی و از زندگی لذت ببری دختر مهربانم ، اولین پاییز عمرت را تجربه کردی ، فصلی زیبا با طبیعتی زرد ، نارنجی ، قهوه ای ، فصلی که درختان عریان میشوند ولی باز زیبایی خود را حفظ میکنند ، پاییز زیباست ، امیدوارم روزی برسد ک با پاهای کوچکت در کوچه های پر از برگ های خشک...
21 آذر 1393

چند تا عکس

سلام دختر ناز و قشنگم امروز دوشنبه و شما 65 روزته  و امروز واس اولین بار منو بابایی شمارو حموم کردیم دخترم حموم خیلی دوست داری ولی امروز وقتی از حموم اومدین یکم گریه کردی خب حالا بریم سراغ عکس 65 روزگیت خیلی ماهی خوشگلم خب حالا عکس امروزت بعد حموم که حوصله نداری مامان فدای اشکات بشم ...
3 آذر 1393
1310 16 30 ادامه مطلب

۴۶ روز گی تا ۶۱ روز

سلام دخترم ، دختر قشنگم دختر نازم ، دختر ملوسم ، دخترم ماهم  تو یکی یدونه مامانی ، تو در دونه ی مامانی ، تو نازدونه ی مامانی ، تو یدونه ای ، تو آریسای ناز منی ، مامانی من خیلی دوست دارم فدات بشم خیلی زیاد دخترم الان ک دارم مینویسم شما ۶۱ روزته و ماشا... روز ب روز داری نازتر  و قشنگتر میشی عزیزم  دخترم تو این چند روز اتفاقات زیادی افتاد که مهمترینش ماجرای واکسنت بود ولی بریم ادامه ی مطلب دخترم امروز جمعه س و چهارشنبه بود که بابا جون واس کار رفت اردبیل و قرار بود چند روز بمونه و برای اینکه از تو دور میمونه خیلی ناراحت بود تو ک عین خیالت نبود و دوری بابایی رو متوجه نمیشدی فدات شم،ولی بابایی خیلی ناراحتی میکرد عزی...
30 آبان 1393