آریساآریسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات آریسا

۴۶ روز گی تا ۶۱ روز

1393/8/30 23:42
نویسنده : مامان سمانه
1,108 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم ، دختر قشنگم دختر نازم ، دختر ملوسم ، دخترم ماهم 

تو یکی یدونه مامانی ، تو در دونه ی مامانی ، تو نازدونه ی مامانی ، تو یدونه ای ، تو آریسای ناز منی ، مامانی من خیلی دوست دارم فدات بشم خیلی زیاد

دخترم الان ک دارم مینویسم شما ۶۱ روزته و ماشا... روز ب روز داری نازتر  و قشنگتر میشی عزیزم 

دخترم تو این چند روز اتفاقات زیادی افتاد که مهمترینش ماجرای واکسنت بود ولی بریم ادامه ی مطلب

دخترم امروز جمعه س و چهارشنبه بود که بابا جون واس کار رفت اردبیل و قرار بود چند روز بمونه و برای اینکه از تو دور میمونه خیلی ناراحت بود تو ک عین خیالت نبود و دوری بابایی رو متوجه نمیشدی فدات شم،ولی بابایی خیلی ناراحتی میکرد عزیزم ، صبح چهارشنبه ک داشت میرفت کلی باهات حرف زدو خداحافظی کرد چون برای اولین بار ک برای ی مدت نسبتا طولانی ازت دور میموند ولی خلاصه رفت

 

ماجرای واکسن زدن در روز ۵ شنبه 

عزیزم دیروز صبح به همراه مامان عزیز شما رو بردیم مرکز بهداشت و به ۲ تا رون قشنگت سوزن زدن چقد جیغ زدی خوشگلم دلم برات ضعف رفت ولی زود بهت قطره استامینفن دادن و زود خوب شدی و دیگه گریه نکردی

و منو شما اومدیم خونه و مامان عزیز رفت خونه روستایی ، عزیز جون بهم زنگ زد که ناهار برم پیششون و تنها نمونم ولی چون پنج شنبه ها همه خونه ی عزیز جون هستن و شلوغ میشه نمیخواستم شمارو اونجا ببرم ، گفتم خونه بمونم و تو خوبه خوب استراحت کنی

خلاصه اومدیم خونه و رو جای سوزنت یخ گذاشتم ، کلی برام خندیدی و باهام بازی کردی ، بعد خوابیدی منم مشغول غذا خوردن شدم ک یهو شروع کردی به جیغ زدن و گریه های وحشتناک که من خیلی ترسیدم ، باید بهت قطره استامینفن میدادم ولی متاسفانه نداشتم زنگ زدم ب داداش سهیل برام بگیره بیاره ولی متاسفانه داداشی رفته بود روستا ونبود

زنگ زدم ب عزیز جون و بهش گفتم ،خوشبختانه عمو سیروس اونجا بود

و اومد دنبالم ، تو گریه های شدید میکردی و منم همراه تو گریه میکرد و اشک میریختم عمو سیروس از دیدن من کلی تعجب کرد ولی چیزی نگفت و رفت داروخونه برات قطره گرفت و رفتیم خونه ی عزیز جون ، اونا با دیدن من کلی تعجب کردن ک چه اتفاقی برات افتاده ، فک کردن حتما تب شدید کردی ولی من گفتم که نه فقط گریه ی خیلی شدید میکنی معلومه ک خیلی درد داری

عزیز جون اینا کلی برام خندیدن ، ی چیزی بهم گفتن ک غصه ام گرفت ،گفتن خودتو واس بچه پیر نکن اول به خودت برس ، بچه بزرگ بشه تو روت نگاه میکنه میگه تو مگه برام چیکار کردی

دخترممطمئنم هیچ وقت همچین حرفی بهم نمیزنی و لیاقت شکامو داری عزیزم  ، من عاشقتم عزیزم تو دختر گل منی

خب خلاصه قطره تو بهت دادیم و یکم آروم شدی ولی باز تو خواب ناله میزدی دخترم تو خواب بغض میکردی غصه میخوردی عزیزم

ولی غروب حدودا ساعت ۸ کاملا خوب شدی و کلی با بچه ها بازی کردی

بابا جون هم زنگ زد ک ساعت ۱۰،۱۱ میرسه کارش زود تموم شده بود عزیزم

و ما تا ساعت ۹ منزل عزیز جون موندیم و از اونجایی که خونه ی عزیز جون و خونه مامان عزیز اینا کنار همه با  کمک داداش سهیل رفتیم خونه ی مامان عزیز و ماجرارو برای مامان عزیز تعریف کردم و مامان عزیز هم همون حرفای تکراری زد 

خلاصه ساعت ۱۰/۳۰ بابا جون اومد و کلی بغلت کردو بوست کرد خیلی دلش برات تنگ شده بود 

شب خونه ی مامان عزیز موندیم و امروز هم بودیم و غروب اومدیم خونه 

 

آتلیه

دخترم نشد ۵ شنبه ببرمت آتلیه ولی شنبه یعنی فردا میریم آتلیه واس دومین ماهگردت بوس بوس

 

مشغولیت های من

دخترم این چندروزه خیلی سرم شلوغه حتی فرصت سر خاروندن هم ندارم از یک طرف دانشگاه و درس از یک طرف کارای تو ، واز یک طرف رسیدگی به کارای خونه ک هیچوقت تموم نمیشه هرچقدر خونه مرتب کنم باز نا مرتبه ، ماشا... تو این شرایط تایم خوابم هم زیاد شده وخیلی میخوابم دیگه چیزی به دی ماه نمونده که موقعه امتحاناتمه و از الان استرسم شروع شده خدا خودش کمکم کنه تا این ترم هم به خوبی و خوشی بگذره

 

تنهایی من

دخترم خیلی بده که کسی تو شهر خودش احساس تنهایی کنه و من دقیقا همین احساسو دارم چون اینجا جز خانواده ی بابا جون کسی رو ندارم منظورم اعضای خانواده ی خودمه مثلا خاله ها ، یدونه مامان عزیزی داشتیم ک اون هم رفته پیش خاله سمیه، چون پرستار خاله سمیه کار بد کرده و خاله گفت دیگه نیاد سر کار و مامان عزیز رفت پیش بچه ها بمونه و من تنها شدم دیگه و خیلی احساس تنهایی میکنم 

ای کاش حداقل یکی از خاله هات پبشم بودن ولی متاسفانه نیستن ، حداقل تو زود بزرگ شو جای همه رو برام پر کن .... مامانی خیلی دوست دارم عزیزم

راستی دیروز به مناسبت دومین ماهگردت عمه جون برات دستکش خرید و زن عمو افسانه هم برات کلاه خرید و آجی نازنین هم برات سنجاق سر خرید دستشون درد نکنه خب حالا نوبت عکساس

و این عکس کلاهی که زن عمو زحمتشو کشید

و این هم عکس دستکشت ک عمه جون زحمت کشیدن

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان زهرا
1 آذر 93 9:07
سلام سمانه جون. خوبي عزيزم؟ آريسا جونم چطوره اميدوارم جاي واكسن هاش خوب شده باشه. گلم من تجربه زيادي ندارم اما فكر كنم حوله يا كيسه آب گرم برا جاي واكسن بهتر از يخ باشه آخه يخ خودشم بعد چند ثانيه باعث سوختن پوست ميشه اما گرما كم كم گردش خونو روان ميكنه و باعث ميشه التهاب از بين بره. در هر حال اميدوارم زود خوب شه. ماشششششالا خيلي ناز شده هر روزم داره خوشگلتر ميشه ماشالا. گلم ايشالا كه هيچوقت حرفي بهت نميزنه كه دلت بشكنه يا زحمتت هدر بره مطمئن باش هر طور با مادرت رفتار كرده باشي بچه ت هم همونطوري ميشه اوناييكه از بچه هاشون رفتار بدي ميبينن نتيجه كار خودشونه عزيزم نگران نباش ايشالا كه كمك دستت و عصاي پيري تون ميشه عزيزم چه كلاه و دستكش خوشگلي مباركش باشه ايشالا از طرف من ببوسش
مامان سمانه
پاسخ
سلام عزیزم ،زهرا جون باید ۲۴ ساعت اول کمپرس سرد و ۲۴ ساعت دوم کمپرس سرد رو جای سوزن گذاشت تا ورم نکنه و خدارو شکرم آریسا اصلا ورم نکرد و گریه هاش فقط به این خاطر بود که بهش قطره ی استامینوفن نداده بودم عزیزم کاملا خوب شد دردش فقط همون روز و همون چند ساعت بود عزیزم من سعی میکنم مادری باشم که براش در حد توانم هر کاری کنم تا روزی نگه کاری برام نکردی ممنونم از لطفت فدات شم
مامی آتریسا جون
1 آذر 93 9:34
فدات شم سمانه جون تا 48 ساعتی بعد از واکسن یهویی میبینی یه گریه ی طولانی دارن؛ اصلا نگران نشو عزیز دلم راستی عزیزم همیشه استامینوفن تو خونه داشته باش از واجباته ماشالله واسه گلم، یه اسفند حسابی واسه آریسا جونم دود کن؛ واسش وان یکاد خوندم مواظب خودتون باشین، راستی سمانه جونم درک میکنم منم از بابا و مامان و اصلا از شهر خودم کیلومترها دورم، از وقتی بچه دار شدم تازه هر روز بیشتر فهمیدم غریبی یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان سمانه
پاسخ
سلام دوست خوبم آره خدایی خیلی گریه هاش ترسناک بود هیچوقت اینجوری گریه نکرده بود بدجور دلم گرفت عزیزم حداقل شما میگی رفتی ی شهر دیگه ، من توشهر مادری و پدری خودم هستم ک اینقد احساس دلتنگی میکنم عزیزم آتریسا جونیمو ببوس
مریم مامان آیدین
1 آذر 93 14:06
سلام سمانه جون....خانوم شدن دخملی مبارک خیلی ناناز شده خصوصا عکسای آخری سمانه جونم همین دفعه که رفتی بیرون حتما چند تا قطره استامینوفن بخر....باید همیشه تو خونه باشه و بعد باز شدن درش هم تا یک ماه قابل مصرفه بایدقبل از زدن واکسن بهش استامینوفن میدادی و درست 4 ساعت بعد اولین قطره سری بعدی رو میدادی....اون وقت اصلا گریه نمیکرد...من روز اول هر 4 ساعت یک بار و روز دوم واکسن هر 6 ساعت یک بار بی توجه به اینکه تب داره یا نه حتما استامینوفن میدادم و اصلا اذیت نشد تو واکسن هاش کمپرس یخ هم درست بوده....روز اول یخ و روز دوم کمپرس آب گرم....البته سری های بعدی که به موقع استامینوفن رو بدی متوجه میشی که دیگه لازم هم نمیشه راستی کادوهای خانوم خوشگله مبارک
مامان افسانه
1 آذر 93 17:13
سلام سمانه عزیزم خوبی ؟؟ اول از همه حتما برای دخملی ننازمون اسپند دود کن که واقعا خیلی خیلی نازتر شده خدا برات حفظش کنه این واکسن زدن خیلی زجراوره من که تو هر بار واکسن دنیا باهاش گریه میکردمو شب قبلش خوابم نمیبردولی همه اینها برای سلامتی خودشونه عزیییییییییییییزم زیاد حرفهای خانواده شوهر رو جدی نگیر زیاد محبت کنی میگن ولش کن که چی بشه کم محبت کنی میگن بی عاطفه ست به نظر من اونی واقعامادره که هرکاری برای بچه اش میکنه بدون منت باشه نه اینکه بخواد هردقیقه محبتهاشو به روی بچه بیاره این سردی میاره و خدای نکرده روزی بچه میگه وظیفه ات بوده که به نظر من حقیقت هم هست چس نباید با رفتار نادرست همه زحمتهانون رو کم ارزش کنیم ان شاالله همیشه کنار همسری و دخمل نازو ماهت خوشبخت و عاشق زندگی کنین
مامان سمانه
پاسخ
سلام افسانه جون ،چشم حتما اولین بارم بود زیاد تجربه نداشتم از این به بعد دیگه میدونم چیکار کنم ک درد نکشه دختریم راستش مادرشوهرم بچه های خیلی خآبی دارن و تابحال بچه هاش اصلا بهش بی احترامی نکردن و بخاطر خودم میگه ، خدایی مادر شوهرم خودشم واس بچه هاش کم نذاشت ولی باز در کل خانواده شوهر ساز مخالف میزنه خخخخخخخخخ دنیای نازمو ببوس
مامان راحله
1 آذر 93 22:31
مامان آنیسا
2 آذر 93 9:24
کلاه و دستکش جدید مبارک عزیزم نگران نباش مامانی آریسا جون بزرگ میشه و جای خالی بقیه رو واست پر میکنه
مامان سمانه
پاسخ
ممنونم خاله جون آنیسا خانومی روببوس
مامان هانا و آریا
2 آذر 93 16:41
سلام عزیزم چه لباس نازی تنش کردی سمانه جونمنکن اینکارارو خووووب ، این دخمل ناز و هام هامش میکنماااا منم سر هانا برای واکسناش مدام ترس داشتم اما الان خبره شدم، ولی خوب بازم آدم دلشوره داره مبارکههههه کلاه و دستکش خانوم خوشگله خوبه که از تجربیات بزرگترایی که تو تربیت بچه های خودشون موفق بودن درس بگیریم انشالله آریسای ناز هم قدرشناس میشه مامانی، نگران نباش برای گل دخترمون یه ماچ محکمممممممم مواظب خودتون باشیدددد
مامان سمانه
پاسخ
سلام دوست عریزم چطوری ، آخه اولین بارم بود دیگه خیلی ترسیده بودم ممنونم خاله جون انشا.... ، شماهم هانه خانومی و خوشگل پسرو ماچ کن
زهرا
3 آذر 93 10:48
مبارکت باشه عزیزم امیدوارم زودی خوب بشی می بوسمت گل دختر
مامان سمانه
پاسخ
ممنونم زهرا جون
الهام
3 آذر 93 21:29
واکسن زدن مبارک خانومی و دردهای بعدش خیلی سخته و بیشتر به مامان سخت می گذره تا نوزاد تو یکی از واکسن ها ماده ای هست که روی مغز تاثیر میذاره و باعث میشه بچه ها یکی دو ساعت بعد از واکسن چند دقیقه جیغ بنفش بکشند و اونا نشونۀ درد داشتن نیست. نگران نباشید. تو واکسن های بعدی هم دارید. دقیقا یادم نیست کدوم یکی بود ببوسیدش از طرف من
مامان سمانه
پاسخ
مرسی خاله جوون ممنون از راهنماییتون الهام جون
مامان گل پسر
4 آذر 93 9:32
در اين عكس چه تريپي گرفته واس خودش و چقدر دستش رو باكلاس گذاشته رو سينه اش. الهي
مامان سمانه
پاسخ
دخترم با کلاسه دیگه نگار جون خخخخخخخخ