خاطرات تهران
سلام به دختر نازو قشنگم دختر یکی یدونم آریسا خانوم
دخترم امروز شنبه 11 هم بهمن سال 1393 و شما 4 ماه و 12 روزته و ماشا... کلی بزرگ و خانوم و عسل شدی
دخترم میرم سر اصل مطلب ، اولین سفری که به تهران داشتی در کل سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت تو ماشین خیلی خوب بودی و همیشه میخوابیدی و باید بزور بیدارت میکردم تا شیر بخوری و اصلا شیر هم نمیخوردی و فقط میخوابیدی ، بین راه که میموندیم شما خیلی خیلی جیغ میزدی در حد وحشتناک گریه میکردی و ما قید استراحت بین راه رو میزدیم و سوار ماشین میشدیم تا شما آروم بشی و محض اینکه ماشین رو روشن میکردیم شما هم سریع به خواب میرفتی
بابا جون عقب ماشین برات ی جا گرم و نرم درست کرد و شما از اول تا آخر خوابیدی و حالشو بردی هم زمان رفت و هم زمان برگشت
سه شنبه شب رفتیم کرج خونه ی خاله تهمینه و غروب 4شنبه رفتیم خانه ی خاله طیبه و تولد بچه ها
تو تولد هم خانوم بودی و اصلا منو اذیت نکردی
خب حالا بقیه ی صحبته ها همراه با عکس
از همون اول خوابیدی تووووپ
و حالا دیگه رسیدیم و بیدار شدی شیر خوردی و کلی هم ریختی و مامان عزیز بعدش لباستو عوض کرد و باز ریختی
و شب تولد هم که مثل پرنسسا شده بودی قربون دخترم
یه مدته لباستو خیلی میکشی بالا و من دارم لباستو میکشم پایین
و یه عکس دست جمعی
و باز عکس دست جمعی ک از سمت راست مبینا(دختر عموی یلدا)مهرانا( دختر دایی مبینا )نرگس ( دختر عموی داداش رضا) آیدا (دختر عوی داداش رضا) وبقیه هم که خودت میشناسی
و عکس ما 4 تا خواهرا؛از سمت چپ خاله تهمینه ،خاله طیبه ، من و خاله سمیه
و عکس خانوادگی 3 نفره ی ما
و این هم داشی خوشگل ما که اصلا تو عکسا نمیمونه تا ازش عکس بگیریم و این عکس هم شکار لحظه ها بود
دخترم پایان تولد تا اینجا بود، روز بعد یعنی شب 5 شنبه خونه ی عمو قاسم (عموی خودم)دعوت شدیم و به شما 20 تومن کادو دادن تازه دختر عموم بنده خدا اومد بقلت کنه تا آروغتو بگیره ولی متاسفانه روش شیر ریختی ، بنده خدا اصلا ناراحت نشد ولی من ی کوچولو خجالت کشیدم آخه دختر عموم خیلی وسواس داره خب حالا بگذریم
و روز بعد یعنی ناهار جمعه خونه ی عموعلی ، داداش رضا دعوت شدیم و این عکسا رو هم قبل رفتن به اونجا گرفتیم
یلدا جونی که همه میگن شبیه شماست
داداش رضا
برادر و خواهر دوست داشتنی
ستایش خانوم بلا و خوش زبون
داداش امیر محمد که خیلی دوست داره بقلت کنه
و باز یه برادر خواهر دوست داشتنی دیگر
وگل سر سبد مجلس داداش امیر علی
وسرور خوش عکس ما داشی ارسلان که از عکس گرفتن بیزاره و این عکس هم شانسی خوب دراومد
و مامان عزیز همراه با نوه های بزرگتر جای دختری من خاااالی که مثل فرشته ها خوابیده بووود
ودر مهمانی در روز جمعه منزل عمو علی داداش رضا
و در راه برگشت از تهران که 3 ماشین بودیم و باهم تفنگ بازی میکردیم و به همدیگه تیر اندازی کردیم و همدیگرو را میکشتیم
خاله سمیه اینا هم پشت ما بودن
واین هم از خاطرات سفر که با جزییات به سرکار گزارش دادم راشتی دخترم یادم رفت بگم که خاله تهمینه و خاله طیبه واس اینکه برای اولین بار رفته بودی خونشون بهت کادو دادن خاله تهمینه بهت ی لباس باب اسفنجی و یه چراغ خواب کفش دوزک داد که خیلی خوشگله ، مرسی خاله تهمینه جوووون و خاله طیبه هم یه تاپ تابستونی خیلی خوشگل خرید که تابستون اندازه ت میشه و همون موغع میپوشنمت
دخترم همین الان از خواب بیدارشدی وداری جیغ میزنی پس من بای و بیام بهت برسم