آریسا کوچولو مریضه
دخترم امروز یکم حالت بد بود
رنگ صورتت ب زردی میزنه ، خیلی ترسیدم سریع ب بابایی زنگ زدم ب بابا جون گفت ک زود بیاد ببریمت دکتر
من خیلی ترسیده بودم ، بابایی هم همینطور خیلی ترسیده بود
بردیمت مرکز بهداشت ، آقای دکتر برات آزمایش نوشت <رفتیم آزمایشگاه صادقی از پاشنه ی پای کوچولوت خون گرفتم خیلی خیلی غصه ام گرفته بود ، نزاشتن من پیشت بمونم وقتی از پشت در صدای گریه تو شنیدم خیلی بغضم گرفته بود ، باباییت هم قرمز شده بود مشخص بود ک اونم مثل من بغض کرده ولی هیچکدوم بروی هم نیاوردیم
دخترم امروز ساعت 4 باید برم جواب آزمایشتو بگیرم و ببرم پیش دکتر متخصص ، انشا... ک هیچ مشکلی نداری عزیزم و منم خیالم راحت میشه
راستی دیشب منو بابا جون و مامان جونی فقط ب تو نگاه میکردیم و مامن جونی خیلی ازت تعریف میکرد میگفت چقد خوشگلو نازی و میگفت خیلی هم زبر و زرنگی چون چشماتو از همون روز اول باز کردی و کاملا ب اطرافت نگاه میکردی و وقتی کسی باهات حرف میزنه با حرکات چشمت عکس العمل نشون دادی ک باعث تعجب همگان شده بودی
بابایی هم میگه بخاطر کتابا و صحبت ای منه ک روت تاثیر گزاشتم
ولی همه ی اینا ی طرف، مظلومیتت یک طرف ک عجیب دلمو میسوزونه
اصلا گریه نمیکنی وقتی لباستو عوض میکنم یا پوشکتو عوض میکنم و یا .... دخترم خیلی آرومی خیلی یکم گریه کن خوشگلم ....
دخترم اینقد دوست دام ک با نوشتن ای جمله داره اشکم سرریز میشه خیلی دوست دارم خیلی