آریساآریسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات آریسا

چند روز گذشته

1393/6/18 17:33
نویسنده : مامان سمانه
395 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوشگلم ،دختر نازم ، دختر ماهم ، عزیز دل مامان و بابا میدونی ماچقد دوست داریم؟؟؟از بس دوست دارم ک حد و اندازه نداره و نمیتونم بگم ک چقد دوست  دارم !!!! niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

تازه معنای مادر شدن رو میفهمم تازه فهمیدم ک مادرای ما چقدر برامون زحمت کشیدن چقدر مارو دوست دارن چقدر ما براشون ارزش داریم و اینکه هر کاری واس ما حاضرن انجام بدن تا ما هیچ لطمه ای از نظر روحی و جسمی نخوریم بخاطر ما  هرکاری باشه حاضرن انجام بدن حتی اگه اشتباه باشه niniweblog.com

دخترم چجوری باید زحتای مادرجونتو جبران کنیم یعنی من میتونم ی زره از عشقشو جبران کنم؟؟؟ بابایی جون هم میگه هیچ جور نمیتونم جبران کنیم مگه اینکه هرروز بهشون سر بزنیم و تو خوشحالیمون شریکشون کنیم تا اونا هم از خوشحالی ما ذوق کنن ... انشا... هیچ فرزندی دل پدر و مادرشو نشکنه...niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

دخترم خستت کردم با این حرفا ، انشا ... من مادر خوبی واس تو باشم تو هم دختر خوبی واس من ؛مطمعنم هر دو تامون از هم راضی هستیم niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

                  niniweblog.com

حال و احوال من

دخترم این چند روز کمر درد دارم نمیتونم سرپا بمونم سریع سمت چپ کمرم میگیره و زودی میشینم پیاده روی هم خیلی کم ، کمرم زود درد میگیره تمام کارای خونه رو بابا جون انجام میدهniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comو شوخی شوخی ب من میگه تو هرسال بچه بیار چون خیلی بهت خوش میگذره ...niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

ولی تمام این دردها قابل تحملن بجز ندیدن تو ، ک خیلی سخته هرروز ک میگذره دلتنگی من هم بیشتر میشه  و همبشه به این فکر میکنم ک تو چ شکلی هستی؛؛ اخلاق و رفتارت شبیه کیه؟؟؟ وای دخترم باز هم اینا هیچکدوم مهم نیستن مهم سلامتیته ک مهمترین چیزه

دخترم چند وقته خیلی خوابتو میبینم هرشب خوابتو میبینم خیلی خوشگلی خیلییییییییییییییییniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

دخترم این چند روز خیلی استرس دارم و همیشه نگرانم ؛ نگرانم ک نکنه یکی از عزیزامو از دست بدم نگرانم ک نکنه یبار بابایی یا ... رو از دست بدم از بس این فکرا منو آزار میده ک شبا نمیتونم بخوابم و با چشمای پر از گریه میخوابم

 از روزی میترسم ک خانواده 3 نفره ما 2 نفره بشه و یکی؛ یکی دیگه رو تنها بزاره ک حاضرم واس اینکه  همچین اتفاقی نیافته هر کاری کنم niniweblog.comدخترم اینقد ب این چیزا فکر میکنم ک خیلی حساس شدم روزی چند بار زنگ میزنم ب بابایی تا ببینم حالش چطوره و کلی بهش سفارش میکنم و اگه یبار جواب منو نده از نگرانی میمیرم ........niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

دخترم باز ناراحتت کردم امیدوارم با دیدن تو زود این فکرا از سرم بپره و فقط ب تو برسم عزیییییییییییییییییزمniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

راستی دخترم  3 ؛ 4 روز پیش ساک لوازمتو بستم تا آماده بشم واس ورود دختر نازم........ازه چند روز پیش بابا جونی اولین مای بیبی شمارو خرید ک کلی باهم ذوق کردیم niniweblog.comniniweblog.com

راستی امروز هم موهامو رنگ کردمniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

                      niniweblog.com

رفتن ب سونوگرافی در 35 هفتگی آریسا جون

دخترم چند روز پیش رفتم سونو قرار بود بابا جونیت هم ببرم ولی متاسفانه دکتر اجازه نداد و بابا جونی خیلی غصه خوردniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com دلم براش سوخت ولی در عوض من تورو دیدمniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com ماشا...  کلی بزرگ شدی سرت پایین بود ستون فقراتت تو پهلوی سمت چپ و دستو پاهای کوچولوت هم پهلوی سمت راستم الان دیگه هر وقت لگد بزنی متوجه میشم کدوم قسمت از بدن کوچولوت هست ونت هم ماشا... 2700 گرم بود ک دکتر گفت دخترت ماشا... درشته فدای دختر نازم بشم niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

                       niniweblog.com

 چک اپ 35 هفته پیش دکتر نوروزی

دخترم دیروز رفتم دکتر ک سونو رو نشون بدم وزنم 73kg و فشارمم رو 10G بود 

روز زایمان رو زد 8 مهر ولی گفت ک ممکنه زایمان زود رس داشته باشم بخاطر اینکه عمل سرکلاژ انجام دادم باید آمادگیشو داشته باشم ولی گفت من از 4 مهر تا مدتی نیستم عملتو یکی از همکارام انجام میده خانم دکتر زبردست؛ ولی وقتی ب بابا جونی گفتم بابا گفت کلا دیگه بیام پیش ی دکتر دیگه ک با بیمارستان نزدیک خونمون قرارداد داره من قبلا قرار بود ی بیمارستان دورتر برم ک بابایی از اول مخالف بود بخاطر دوری راه من هم ب دلایلی مخالف بیمارستان نزدیک خونمون بودم و دوست نداشتم دکترمو عوض کنم ولی الان با توجه ب این شرایط قبول کردم ک بیام بیمارستانی ک بابایی میگه بیمارستان شفا ی شهر خودمون

امروز هم زنگ زدم مطب دکتر علیدوست و نوبت گرفتم ؛ دکتر خیلی خیلی خوبیه ک دکتر خاله تهمینه هم بود و ستایش جونی مارو بدنیا آوردniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

راستی دخترم دیروز صدای قلب کوچولوت رو گوش دادم و ضبط کردم ک با هزار شوق و ذوق ب بابایی نشون بدم ولی متاسفانه نمیدونم چرا ضبط نشده بود ک باز خورد تو ذوق بابا جون niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 خب دخترم اتفاقای این چند روز رو ب اطلاع سرکار خانم رسوندم پس فعلا خدا نگهدار خیلی خیلی خیلی دوست دارمniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مریم مامان آیدین
18 شهریور 93 18:30
سلام سمانه جونم خوبی خانومی حالا بزار نی نی به دنیا بیاد...خیلی خیلی بیشتر قدر ماانتو میفهمی این فکرای بد رو هم دیگه نکن...اینا به خاطر هورمون های بارداریه و طبیعیه ئلی از این به بعد هروقت این فکرا سراغت اومد برو سراغ کمد و ساک حوشگل نی نی من که اون اواخر روزی صد بار ساک و کشوی لباسای آیدین رو میریختم و میچیدم ای قربون نی نی تپل بشم من
مامان سمانه
پاسخ
سلام عزیزم شما چطورید؟ باز و بسته کردن وسایلا خیلی خیلی سرحالم میکنهممنونم از لطفت فدات شم
مامان عرفان
19 شهریور 93 10:08
عزيزم خوبي؟؟؟ استرس چيه گلم ؟؟؟؟ عه . از اين فكرا نكن .
مامان سمانه
پاسخ
ناخواسته میاد سراغم و خیلی اعصابم خورد میشه
مامان عرفان
19 شهریور 93 10:11
عزيزم منم تازگيها هرچب فيلم گرفتم از عرفان ضبط نشده
مامان سمانه
پاسخ
خیلی بد شانسی با چ شوقی آوردم ب شوهرم نشون دادم ک دیگه ضبط نشده ؛ قیافه ی من شد اینو قیافه ی شوهرم
mamani
19 شهریور 93 11:21
سلام عزیزم این چه فکرایی که می کنی به این چیزا فکر نکنه اولا عمر دست خداست دوم اینکه خدا بزرگه هم خودت و هم خانواده ات رو به خدابسپار این دوران ، دوران حساسیه فکر سلامتی خودت و دخمل گلت باش که انشا اله هرچه سریعتر این دوران به خوبی به پایان برسه و دخمل گلت بغل بگیری که اون لحظه شیرین ترین لحظه است در ضمن حالا مونده تا بفمی مامانای گلمون چی کشیدن تا ما بزرگ بشیم هر روز که بگذره بیشتر متوجه میشی انشا اله آریسای گلمون که به دنیا اومد بیشتر متوجه میشی که خدا چه گلی رو براتون فرستاده هر روزکه میگذره شیرین و شیرین تر میشن به وبلاگ نگار هم سر بزنی خوشحالم میشم گلم مواظب خودت باش
مامان سمانه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون ک وبم سر زدیو ممنون ک نظر گذاشتیحتما میام ب وب نگارجون
مامان افسانه
19 شهریور 93 13:58
سلام دوست ناز وگلم الان داری قشنگترین روزهای عمرتو سپری میکنی تو رو خدا با فکر و خیالات الکی خرابش نکن و این رو بدون استرس و گریه بدترین تاثیر رو روی بچه میذاره من خودم این رو تجربه کردم تو دوران حاملگیم به خاطر یه سری اتفاقات شب و روز گریه میکردم که خدا باعث و بانیشو لعنت کنه دنیا هم با کولیک شدید دنیا اومد و دکترش میگفت این همه دردی که الان این بچه میکشه به خاطر گریه ها و استرسیه که به خودت دادی و به فکر این بچه نبودی راست میگفت طفلکم تا 6 ماه از درد کولیک روده زجه میزد الهی بمیرم ولی الان خدا رو شکر از بین رفته خدا رو شکر که دیگه روزهای به سر اومدن انتظار داره سرعت میگیره تا فزشته ناز و گلت رو بغل کنی تو رو خدا اون لحظه دعام کن الانم که یاد اولین لحظه ایی که دنیا رو دیدم گریه گرفته خیلی خیلی خیلی خیلی لحظه نابیه خدا برای همه قسمت کنه روی ماه دخملمون رو میبیوسم الهی همه تو راهیها سالم و سلامت بیان بغل ماماناشون بوووووووووووووووووووس برای دوست گل و فرشته گلش[
مامان سمانه
پاسخ
سلام عزیزم؛ اینقد ناراحتی تاثیر بد رو بچه میزاره؟؟؟؟؟؟؟؟کی آخه دلش میاد زن حامله رو ناراحت کنه؟؟؟؟که تورو ناراحت کردن ؟؟؟؟ واقعا دوران بارداری ؛؛؛ دوران حساسیه و کوچیکترین حرف اعصاب آدمو خورد میکنه !!!ولی خب خدارو شکر الان ب فکر تمیز کردن و تعمیرات خونه ایم کمتر ب این چیزا فکر میکنمخب خدارو شکر ک دنیا جونم حالش بهتر شدحتما عزیزم حتما دعات میکنم انشا... همه نی نی ها صحیح و سالم ب مادرشون برسن ب امید خدا
مامی آتریسا جون
19 شهریور 93 16:44
آره عزیزم الانه که این جمله که بعضی وقتها به گوشمون میخورده واسمون معنا پیدا میکنه و سعی میکنیم که قدر بدونیم عزیزم این افکار ز از خودت دور کن هر چند می دونم طبیعیه و به قول یکی از مامان ها واسه خاطر هورمون های بارداریه؛ ولی تو سعی کن به خاطر آریسای عزیز از خودت دورشون کنی ؛ افسانه جون راست میگه؛ آتریسای منم کولیک داشت و اول ها شب ها منم باهاش گریه می کردم تا 6 ماهگی که کامل خوب شد حتی من مجبور شدم شیر نخورم حبوبات نخورم تا کولیکش تشدید نشه؛ عزیزم دیگه زیاد نمونده سعی کن تا میتونی خوش باشیی، راستی عزیزم خیلی مواظب خودت باش فصل داره عوض میشه و هوا هم پر از ویروس حسابی مواظب باش 
مامان سمانه
پاسخ
ممنونم عزیزم چشم مواظب هستم
زهرا
19 شهریور 93 16:55
عزیزم انشاالله نی نی ات صحیح و سالم بیاد توی بغلت دیگه به این چیز های بد فکر نکن واسه نی نی جونی ضرر داره که گریه کنی و استرس داشته باشی راستی موهاتو رنگ کردی مبارکه به سلامتی یه وقتی واسه نی نی خوشگل ضرر نداشته باشه ایشاالله که نداره وقت تاریخ بالای صفحه رو دیدم خیلی خوشحال شدم دیگه چیز زیادی نمونده آخه ی دیگه به زودی میاد پیشتون و همه تون خوشحال خوشحال میکنه انشاالله همیشه سالم باشه
مامان سمانه
پاسخ
ممنونم عزیزم نه دیگه ضرر نداره از دکترم پرسیدمآره عزیزم دیگهچیزی نمونده ولی باز خیلی دیر میگزره خیلی خیلی دیر لی خلاصه میگذره و کلی سه نفری شادی میکنیم
مامان آنیسا
20 شهریور 93 7:43
عزیزم این نگرانی ها و اضطراب ها طبیعیه با به دنیا اومدن نی نی نازت از بین میره -
مامان سمانه
پاسخ
انشا... عزیزم
مامان آنیسا
20 شهریور 93 8:40
بذار به دنیا بیاد تازه میفهمی مادر شدن یعنی چی ؟
مامان سمانه
پاسخ
باز از این بیشتر ؟؟؟؟
مامان سارا
20 شهریور 93 9:12
سلام عزیزم من دیروز سونو رفتم اما دکتری که میخواستم نبودش.نوبت گرفتم واسه یکشنبه گفته بودی خبر بده اومدم که بگم بهت میبوسمت مواظب نی نیمون باش
مامان سمانه
پاسخ
سلام عزیزم ؛؛؛ تا یکشنبه زمان زود میگذره ایشا... نینیتو زود میبینیتو هم مواظب نینی نازت باش
مامان هانا و آریا
23 شهریور 93 19:07
سلام دوست نازنینمممم هزیزممم این استرس و فکرارو نکن روی کوچولوی نازنینت تاثیر بد میذاره خدای من زمان همینطور داره میگذرههه،یه کوچولو دیگه صبر کنی آریسا جون میاد و تمام زندگیت پر از شادی و عشق میشه
مامان سمانه
پاسخ
زمان خیلی زود میگذره ولی دوری دختریم سخته برام خیلی دلتنگم