چند تا پست تو در تو
سلام به دختر نازو قشنگم و و و و و شیطونم ، دیگو شیطون شدی مامان ، ماشا... اونم چه شیطونی همیشه در تکاپو و کنجکاوی و و و و و ددری ، ماشا... ددری هم شدی که نگوووو ، تا میگیم آریسا بریم دده ، بال در میاری و حتی اجازی نمیدی لباس بپوشونمت فقط میگی بریم و زوووود هم بای بای میکنی که بری وقتتو هدر نمیدی شما دختر نااااازم
دختر گلم خیلی وقته وبتو آپ نکردم چون واقعا وقت نداشتم ، امتحانات پایان ترم خیلی سنگین بود و فرصت هیچ کاری نداشتم ، از همین جا از بابایی تشکر میکنم که زمان امتحانات خیلی کمک کرد و همیشه شما رو میبرد دده تا من راحت درست بخونم ولی واقعا خیلی سخت بود همیشه فکرم پیشت بود که داری چیکار میکنی و...
و باز باید از عزیز جون و مامان عزیز تشکر کنم که خیلی کمک کردن که من درس بخونم و همیشه موااظبتون بودن و وقتی پیششون بودی خیالم راحت بوود و از همه بیشتر باید از دادا سهیل تشکر کنم که خیلی مراقبت بود تو مدته امتحانات بیشتر پیش دادا سهیل میموندی و من خدایی خیالم راحت بووود دست همگی درد نکنه ...
خب چون خیلی وقته ننوشتم ، حرف واس گفتن زیاد دارم پس این پست رو تقسیم میکنم به چند تا پست
ولی اول بریم سراغ عکس بعد مطالب
واس اولین بار سوار بر صندلی ماشین
ای جووووووووووووووونم
آریسا بغل دادا سهیل
آریسا در حال خوردن انگشت شست پا
تولد عمو سیاوش در 3 فروردین
یه جمعه ی اردیبهشت رفتیم پارک ساحلی
آریسا و باقلی
آریسا دیگه بزرگ شده با مامانش کمک میکنه تا باقلی دون کنه ، فدای دستای کوچولوت بشم من
آریسا و خربزه
ای جوووونم مامان
دس دسی دس دسی
8 خرداد تولد بابایی دهکده ی ساحلی انزلی باد بادک بازییییی وااااای که چقد خوش گذشت
آریسا و بابایی جوووون ، بابایی تولدت مبارک
تولد امیر علی تو مهد کودکش
تولد داداش امیر علی تو خونه
آریسا و جارو برقی
آریسا و دادا سهیل گل
تو مسیر اردبیل ، استراحت بین راه تو گردنه ی حیران
آریسا و بابایی تو گردنه ی حیران روز تولد بابایی
آریسا و مامانی گردنه ی حیران
.آریسا و پنکه
آریسا منتظر غذا
آریسای بستنی خورما، همه ی بستنی منو آریسا خورده
آریسا در حال دس دسی کردن ، فدای دسات شم من مامانی
آریسا و دادا سهیل با کلاه دادا
وقتی بابایی تو رو برده بود دده تا من درس بخونم آخر شب همراه بابایی اومدی خونه و منو دیدی داری میای بقل من و خودتو انداختی بقل من
آریسا و آب بازی
نشستن
دختر من اولین بار در 10 خرداد در حظور خاله تهمینه و داداش امیر محمد و آجی ستایش نشست آآآ قربونت بشم من که خوشگل میشینه اینم بگم من اصلا تلاشی برای نشستنت نکردم اصلا هم پشتت بالش نزاشتم که زودتر بشینی آخه شنیدم که خوب نیس و عجله ای هم برای نشستن بچه نداشته باشیم و ...
آریسا خانوم دیگه با لیوان خودش آب میخوره اینم مدرکش
این چند تا عکس هم واس تیر ماهه
1.چهار دست و پا رفتن
خب دختر ناز من شما شروع کردی به چهار دست و پا رفتن که ماشا... چه تند تند هم راه میری من که غش میکنم واس راه رفتنت ... و با همین چهار دست و پا رفتن به همه جا سرک میکشی و جایگاه اصلیت هم بین مبل و زیر میز ناهار خوری یعنی هروقت پیدا نیستی این دو جا قایم شدی دیگه
اینا عکسای خرداده
دندون در آوردن
دختر ناز من در 5 خرداد متوجه دندونش شدم البته بگما من متوجه نشدم اول عمه جون و زن عمو افسانه متوجه شدن ولی من گفتم نه ، یعنی یجورایی باورم نمیشد چون فک میکردم که باید خیلی اذیت بشی تا دندون در بیاری واس همین میگفتم نه دندون هنوز در نیاورده که یهویی متوجه شدم که بله ، ای دل غافل دخترم دندون در آورده اونم چه دندونی هزار ماشا... لثه ت سفید شده بود ولی بابایی اصرا میکرد که نه دندون نیس ، خلاصه فرداییش هم بابایی شما دندون خوشگل شما رو رویت کردن قربون اون دندون خوشگلت بشم من
دخترم قصد داشتم برات دندونک بگیرم ولی چون الان ماه رمضونه و چون بعد ماه رمضون هم تولدت نزدیکه دیگه تولدت و دندونیت هم میزاریم باهم جشن میگیریم قربونت بشم من
سرپا شدن
دخترم شدیدن در تکاپویی و هر روز ما رو سور پرایز میکنه 8 تیر هم شما با کمک مبل رو پاهات وایسادی ، یه شب بابایی آروم صدام کرد که بیا آریسا رو ببین منم تو آشپزی بودم اومدم دیدم داری چه تلاشی میکنی واس سرپا شدن آروم جوری که تو متوجه نشی فیلم گرفت ولی فیلمی که ضبط نشد
ولی دوباره فرداییش که من تو آشگزی بودم متوجه شدم که داری باز تلاش میکنی و موفق هم شدی اگه بدون با چه سرعت عملی رفتم دوربین و آوردم تا از اولین وایسادنت عکس و فیلم بگیرم و موفق هم شدم که هم عکس بگیرم و هم فیلم و با شوق و زوق وقتی بابایی اومد بهش نشون دادم
و الان همیشه با کمک مبل سرپا میشی و هیچ مشکلی هم نداری خدا رو شکر این ع
این عکسا ، عکسای تیر ماه هس
چکاپ 9 ماهگی
9 ماه و 10 روزت بود که رفتیم مرکز بهداشت تا قد و وزنتو بکشیم ، وزن 9 کیلو 400 گرم و قد 74 cm و دور سر
مسافرت 3 روزه به تهران
نمیدونم یهویی چرا هوس تهران کردم و رفتیم تهران و زود خسته شدم برگشتیم ، بعد ظهر 3 شنبه رفتیم خونه ی خاله تهمینه و از صبح چهار شنبه تا بعدظهر 5 شنبه خونه ی خاله طیبه و جمعه یعنی صبح امروز هم اومدیم خنه ی خودمون و ظهر رسیدیم و هر سه تامون خیلی خسته بود و توپ خوابیدیم
شیر ریختن
دخترم یه مدت دیگه شیر ریختنات تموم شده بود ولی الان دوباره شروع شده و خیلی هم شیر میریزی آخه چرا ؟ منظورم از خیلی (روزی 3 یا 4 بار )
مامانای با تجربه لطفا راهنماایی کنید
بد غذا هم که شدی
دخترم دیگه بد غذا شدی برات سوپ درست میکنم اصلا دوس نداری ولی غذاهای خونگی رو خوب میخوری و سرلاک هم دوس داری و شدیدا علاقه به آب داری و الان تقریبا چند هفته ای میشه که از لیوان خودت آب میخوری و هر وقت هم میبینی ما داریم آب میخوریم چنان بال بالی میزنی که نگووو و من هم از این علاقه سو استفاده میکنم و موقع سوپ خوردن لیوان آب رو بهت نشون میدم و وفتی دهنت و باز کردی سریع بهت سوپ میدم ، ما اینیم دیگه به من میگن مامان سمانه ...