آریساآریسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات آریسا

تولد بابایی و گردش های بهاری

1394/3/12 14:04
نویسنده : مامان سمانه
539 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر نازو قشنگم ، آریسای مهربونم 

دخترم امروز سه شنبه ، ۱۲ هم خرداد سال ۹۴ و شما ۸ ماه و ۱۴ روزته و اولین بهار زندگیت رو به خوشی و با گردش های متعدد همچنان پشت سر میزاری

هشتم خرداد تولد بابایی که روز جمعه بود ، که قرار بود پنج شنبه برای بابایی جشن بگیریم ولی متاسفانه بعضی از مهمونامون کار داشتن و نمیتونستن بیان به خاطر همین جشن ما کنسل شد و شاید چند روز دیگه برگزار کنیم ... ولی همون شب  پنج شنبه من و شما کادومون رو دادیم من واس بابا کیف پول خریدم ، بابایی مبارکت باشه

و میرسیم به کادوی شما به بابایی ، شب وقتی داشتیم میخوابیدیم تو خیلی شیطون شده بودی و یبار گفتی آببه ، من به بابایی گفتم که شنیدی؟، بابایی گفت نه

بعد من بهت گفتم آریسا چی میشه الان که تولد بابایی هس بگی بابا ، و بابایی رو خوشحال کنی که به یک دقیقه هم نکشید و شما گفتی بابا ، و چند بار  گفتی بابا بابا بابا ...

وااااااااای منو بابایی اینقد ذق کردیم که نگووووو من که داشتم بال در می آوردم از خوشحالی و دس بردار هم نبودی کلی گفتی بابا و انگاری متوجه میشدی ما ذوق میکنیم تو میگفتی بابا ما ذوق میکردیم و تو هم مارو نگاه میکردی و لبخند میزدی و تو دوباره میگفتی بابا

خب اینم کادوی شما به بابایی ، ممنونم دختر گلم 

خب جمعه که روز تولد بابایی بود ما از طرف مهد کودک داداش امیر علی و داداش امیر ارسلان دعوت شدیم به دهکده ی ساحلی  انزلی و خیلی خیلی خوش گذشت ، بابا مامانا مسابقه ی طناب کشی و باد کردن بادکنک داشتن که خیلی خوش گذشت... بعد از ناهار ، رفتیم لب دریا باد بادک بازی ، شن بازی  کردیم ، و کلی عکس گرفتیم و خیلی خوش گذشت 

و جادر از همین جا از پرسنل مهدکودک نیکو تشکر کنم  ، واقعا خیلی خوش گذشت دستتون درد نکنه

ساعت ۴ با اومدن بارون جشن هم تموم شد و حرکت کردیم به سمت اردبیل  و چند روز اردبیل موندیم و شما خیلی خیلی دختر خانومی بودی ،  هوای اردبیل یکم سرد بود و خیلی هوا باد داشت ، وقتی ناهار شنبه رفتیم بیرون خیلی خیلی باد میومد و من همیشه نگران تو بودم که یبار باد دختر منو نبره ، 

و خلاصه باد یه شاخه خیلی بزرگ رو از درخت جدا کرد و دقیقا افتاد جلو پای داداش امیر علی و داداش خیلی خیلی ترسیده بود و گریه میکرد و تا آخرین روزی که اردبیل بودیم داداش امیر علی میترسید و گریه میکرد و حتی اون روز یه درخت خیلی بزرگ از ریشه در اومد و افتاد ... درست جلوی چشممون ... ، همه داشتن فیلم میگرفتن 

منم خیلی ترسیده بود و زود فرار کردیم من که فک میکردم الان همه ی درختا میافتن روی ما .... البته فقط شنبه هوای اردبیل اینجوری بود روزای بعد خوب شد 

یک شنبه رفتیم سرعین اردبیل ، و من برای اولین بار رفتم آبدرمانی و واقعا عالی بود خیلی راضیم ، از این به بعد باید بیشتر برم آب درمانی ،،، و تو هم یکم  بزرگتر شی  میبرمت ، و داخل سرعین کلی برات خرید کردم  و یدونه مایو خوشگل هم برات خریدم 

روز دو شنبه هم برگشتیم و موقع برگشت از گردنه ی حیران اومدیم ، و تو راه توقف کردیم و رفتیم سورتمه سوااااااری که خیلی دوست دارم سورتمه رو ، سورتمه ی حیران عالی بود و متاسفانه عکاس ، عکس مارو ننداخت  موقعی که نوبت منو بابایی رسید واس دوربینش مشکل پیش اومد و ما عکس نکرفتیم ولی شوهر خاله و داداش امیر علی عکس انداختن و منظره ی عکسش عالی بود ، این هم از حیران 

ساعت هشت هم رسیدیم منزل ، اول رفتیم مامان عزیز رو رسوندیم خونه و بعد رفتیم پیش بابا حاجی و عزیز جون ، ک خیلی دلشون برای تو تنگ شده بود و همین جا سفر به اتمام رسید

کارای جدید

و کارای جدیدی که میکنی ، از ۲۸ م اردیبهشت بای بای میکنی و همچنان دس دسی میکنی ، و از خیلی وقته شاید از ۵ ماهگی کله میزدی که من یادم رفته بود بنویسم و الان حدود یک هفته س که حالت ۴ دست و پا وامیسی ، و نزدیکه یک ماهه که به سمت جلو حرکت میکنی و قبلا وقتی چیزی جلوت میزاشتم قلت میزدی از پشت به روی شکم و از شکم به پشت و ..... همین طور ادامه میدادی تا به چیز دلخواهت برسی همه تعجب میکردن که تو اینجوری حرکت میکنی و میگفتن تابحال ندیدن که بچه ای اینجوری حرکت کنه

ولی الان دیگه به سمت جلو میری ...

راستی 14 م خرداد هم تولد داداش امیر علی هس که ما براش وسایل شن بازی خریدیم و تحویل دادیم مبارکت باشه داداشی

و 7 م خرداد تولد عموسیروس و 10 م خرداد هم تولد زن عمو منیژه بود که به احتمال زیاد تولد هر بابایی و عمو و زن عمو رو با هم  برگزار میکنیم 

خب دخترم یه عالمه عکس از من به امانت داری که بعدا برات میزارم ، امتحانات پایان ترمم شروع شده ، شاید دیگه نتونم وبلاگتو آپ کنم ولی بعد از اتمام امتحانات قول میدم که عکساتو بزارم ، میبوسمت عزیزم خیلی خیلی خیلی دوست دارم 

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان سارا
12 خرداد 94 14:54
خانوم کوچولوی خوشکل خاله
مامانی
12 خرداد 94 15:36
وااااااااای قربون این دمل گل برم منخدا حفظش کنه
مامان سمانه
پاسخ
خدا نکنه مامانی ، لطف داری شما
مامان افسانه
12 خرداد 94 15:40
سلام عزیز دلم تولد بابایی مهربون مبارررررررک خیییییلی کادوی قشنگی به بابایی دادی مرسی گلمممم خدا رو شکر که گردشتون خوش گذشته عزیزم بووووووووووووووووووس برای روی ماهت
مامان سمانه
پاسخ
سلام گلم ،، مرسی عزیزم آره کادوی خیلی قشنگی داد به باباش ممنونم گلم منم شما و دنیا خانومی رو میبوسم
مامان لیدا
12 خرداد 94 17:13
سلام دخمل طلا ما منتظر عکسای خوشگلت هستیییم چه خوب که بهتون خوش گذشته, همیشه به گردش و شادی باشید خوش به حال بابایی که همچین کادوی زیبایی از دخمل گلی گرفته
مامان سمانه
پاسخ
سلام عزیزن ، چشم ایشا... بعدامتحانات حتما عکسارو میزارم ممنونم گلم واقعا خوش بحال بابایی ، راستشو بخوای لیدا جون یکم حسودیم شد
مامان گیلدا
12 خرداد 94 18:32
سلام دختر من تو جشنواره شرکت کرده لطفا عدد 49 رو به 1000891010 بفرستید ممنون
مامان سمانه
پاسخ
دوست خوبم من قبلا به دوستان دیگه رای دادم ، پیامتون رو تایید کردم که دوستانی که نظرات رو میخونن پیامتون رو بخونند، انشاا... به دختر خوشگلتون رای بدن آرزوی موفقیت دارم براتون
مامان راحله
13 خرداد 94 19:38
بوس واسه دختر خوشگل
مامان سمانه
پاسخ
ممنونم خاله جوووووون
الهام
14 خرداد 94 9:15
سلام سمانه جون خوب هستید؟ آریسا جون خوبه؟ تولد همسرتون و تبریک میگم آریسا جون بهترین کادو رو به بابایی داده چه طوفان وحشتناکی سورتمه سواری هم واقعا باحاله ببوس آریسا جون و از طرف من
مامان سمانه
پاسخ
سلام الهام جون ممنونم عزیزم، بله ایشون هم خوب هستن، ممنونم عزیزم واقعا کادوی خیلی خوبی داد ، خوش بحال باباش[خجالت واقعا وحشتناک بود آره سورتمه عالی بود چشم حتما ، شما هم علیرضا جون رو ببوسید
مامان روناک
14 خرداد 94 14:34
سمانه جونم آريساى نازمو ببوس يه عالمه ايشالا هميشه به شادى و خوش بگزره تولد همسرتم مبارک, چيکا ميشه کرد گلم دخترا بابايىه ن حسودى نکن
مامان سمانه
پاسخ
سلام بر روناک عزییییزم ممنونم گلم،،،این همه زحمت بکشیم بعد دخترا بابایی بشن ،آخه این انصافه اول بکه بابا
مامان سارا
15 خرداد 94 15:05
عکس بزار خب مامانی
مامان سمانه
پاسخ
تو که بهتر میدونی وقت ندارم ایشا... به زودی با عکس میام ببوس باران رو
مامی آتریسا جون
19 خرداد 94 15:57
سلام مامانی سلام آریسا خوشگله ی خودم ایشالله که سفر خوب و خوشی بوده باشه عزیزمچند تا از عکس های بادبادک هوا کردن رو دیدم، خیلی باحال بود راستی چه طوفان بدی، خدا رحم کرده به امیرعلی جون تولد بابایی آریسا جونم هم تبریک میگم؛ ایشالله صد و بیست ساله بشن به بابایی بگین بهترین هدیه ای که میشده از آریسا گرفتهمبارکش باشه یه ماچ آبدار هم از آریسا که اینقدر شیرین شده
مامان سمانه
پاسخ
سلام عزیییزم سلام خاله جوووون آره خدارو شکر خوش گذشت آره خیلی باحال بود واقعا... واقعا خدا خیلی رحم کرد، امیر علی بدجور ترسیده بود ممنونم عزیزم لطف داری واقعا هدیه ی توپی گرفته خیلی ارزشمند بوده چشم حتما ، شما هم آتریسا جونمو ببوس
مامان راحله
21 خرداد 94 17:36
سلام دوست خوبم . تولد بهارمـہ . اگـہ میخواے تو شادے ما شریک باشے بـہ وب ما یـہ سر بزטּ . خوشحال میشیم . ________________________¶¶¶¶¶¶ ________________________¶¶¶___¶¶ ______________________¶¶¶______¶___¶¶ ___________________¶¶¶¶¶¶_¶____¶¶¶¶¶¶¶ __________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶ __________________¶___¶¶¶¶¶¶¶________¶¶ _________________¶¶_____¶¶______¶____¶¶ ________________¶¶________¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶ _______________¶¶__________¶¶¶¶¶_____¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶___________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶ _¶¶__¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶ __¶¶___¶¶¶____¶¶_________¶¶¶¶___________¶¶ ___¶¶_¶__¶¶__¶¶¶____¶¶__¶¶______________¶¶ ____¶¶¶¶__¶¶_¶¶¶__¶_¶¶_¶¶_______________¶ _____¶¶¶¶¶_¶¶_¶¶¶¶_¶¶¶¶¶_¶_____________¶¶ ______¶¶¶¶__¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶__¶____¶_______¶¶ _________¶¶¶_¶¶__¶¶¶¶¶¶¶___¶¶¶¶_¶¶___¶¶ __________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶ _____________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _________________¶¶¶¶__¶¶____¶¶____¶¶¶¶ ________________¶¶¶¶____¶¶____________¶¶¶ _______________¶¶¶¶______¶¶¶¶___________¶¶ ______________¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶ ______________¶¶¶______________¶¶¶____¶¶¶¶¶ _____________¶¶¶¶_______________________¶¶¶ _____________¶¶¶_________________________¶¶ _____________¶¶¶ _____________¶¶¶ ______________¶¶¶
مامان سمانه
پاسخ
مبارکه بهار خاااااااااانوم حتما میام، ببوس بهارمو
مامی آتریسا جون
7 تیر 94 16:24
سلام عزیزم خوبین
مامان سمانه
پاسخ
سلام گل ممنونم عزیزم
رویــــا
10 تیر 94 2:45
سلام سمانه جونم ایشالله همیشه به شادی و گردش سرتون گرم باشه ..خداییش وقتی پستتون رو میخوندم کلی ذوق کردم از گفتم کلمه بابا اریسا جونم اخه دخترم حدیث هم یه وقتایی اونقد کلمه بابا رو تکرار میکنه که میگم وای حدیث رو دکمه بابا فعال شده..جیگرشونو بخورم بابایی تشریف دارن هر دوشون...سمانه جونم از عکسای اریسا جونم زیاد بزارین حیف هست به خدا دخمل به این خشگلی عکس کم داشته باشه از روی ماه اریسا جونم ببوسید...راستی خوشحال میشم به دنیای فرشته های من هم سر بزنید
مامان سمانه
پاسخ
سلام دوست گلم ، ممنونم گلم آره منم هروقت یاد اون روز میافتم کلی زوق میکنم ، آریسا همیشا رو کلمه ی بابا قفل میکنه بابابابابابا... بعد تبیل میشه به ب ب ب ب ... دخترا بابایی ن دیگه ، باید ما مامانا قبول کنیم خب .. عکس داره عزیزم ولی متاسفانه وقت نداشتم بزارم ، امروز ایشا... عکسارو میزارم لطف داری عزیزم ، حتما ب وبتون میام ، خدا حدیث جون هم براتون حفظش کنه ببوسش از طرف من