5 ماه شد
دختر عزیزم آریسای قشنگم ، مهربونم ؛ نازم ؛ قلبم ، عشقم ، زندگیم ؛ جووونم ؛ نفسم ، عمرم ، هستی من ؛ یکی یدونه ی من ، ناز دونه ی من ، در دونه ی قشنگم ؛ ملوسکم ، عروسکم ، آریسای من 5 ماه از اومدنت گذشت ، چقدر شیرین گذشت ، چقدر زیبا گذشت ، چقدر عاشقانه گذشت
دخترم ماشا... بزرگ شدی،الان دیگه کامل برمیگردی و غلت میزنی
دستاتو دراز میکنی تا وسایلی که جلوت هست رو بگیری
وقتی صورتمو میارم جلو صورتت دستاتو میاری رو صورتم ، صورتمو نوازش میکنی چشامو دست میزنی، بینیمو دست میزنی ، قربون اون دستای کوچولو موچولوت بشم
الان یه مدته سوار رورورک میشی اوایل پاهاتو حرکت نمیدادی ولی بعدش فقط پای چپتو حرکت میدادی و پای راستتو رو زمین میکشیدی ولی الان دیگه هر دوتا پاتو حرکت میدی و حسابی تاتی میکنی
و حسابی جیغ جیغو هستی ، هیچوقت گریه نمیکنی از یه چیزی ناراحت میشی فقط جیغ میزنی اصلا اهل گریه نیستی خدارو شکر
چند وقته بدجور انگشتاتو میخوری چند روز پیش هم تب کرده بودی تبت رو ۳۸ درجه بود و خیلی بدنت داغ بود خیلی گریه میکردی تویی که هیچوقت گریه نمیکردی اون شب گریه میکردی بهت شربت استامینفون دادم وزود خوب شدی ودو ساعت بعد از شربت خوردن دیگه اثری از تب نبود خداروشکر
چند وقت پیش با عزیز جون و دادا سهیل رفتیم خونه عمه جون و اونجا کلی بهت خوش گذشت ،بچه ها خیلی باهات بازی کردن بخصوص داداش سهیلی ، داداش حرف میزد تو کلی میخندی و ما کلی ازت فیلم گرفتیم به حدی میخندیدی که آب دهنت تو گلوت گیر میکرد و صدا آب دهنت که تو گلوت بود میومد الهی قربون خندت بشم که ذوق میکنی
داداش سهیلی بهت میگفت (آببای ) و تو کلی میخندیدی، از اون شب به بعد من میخواستم بخندونمت میگفتم( آببای ) و شما هم میخندی ولی با صدای داداش سهیل خیلی بلندتر میخندیدی
حتی اون شبی که تب کرده بودی وقتی میگفتم آببای میخندیدی ،قربونت بشم من نمیدونم این آببای چه معنی برات میده فعلا که تو خونه ی ما این کلمه خیلی کاربرد داره
خب ۵ ماهگیت هم طبق معمول رفتیم آتلیه ولی متاسفانه بابابیی کار داشت و نیومد و ما دوتا رفتیم
خب دخترم ۵ ماهگیت هم گذشت و شد یک پست زیبا ورفت بین خاطرات تا چند سال بعد مرور بشه انشا... منو تو و بابایی میخونیم عزیزم
عکسایی ۵ ماهگی هم که خیلی زیاده تو یه پست دیگه میزارم
خیلی خیلی دوست دارم عزیزم