آخرای یک ماهگیت ؛ قشنگ من
دخترم امروز جمعه ، 26 م مهر 93 هست و شما الان 27 روزته و ماشا... کلی هم بزرگ شدی و ماه شدی
اگ میخوای بدونی تو این چندروز چ اتفاقاتی افتاد بریم ادامه ی مطلب
دخترم ماشا... روز ب روز نازتر میشی خیلی خیلی بهت عادت کردم اگه ی لحظه پیشم نباشی دق میکنم عزیزم
دخترم از 17 روزگیت ب دستور پزشکت هرروز بهت قطره مولتی کیم میدم ؛ و خیلی خیلی قشنگ میخوری ازت فیلم هم گرفتم لباتو غنچه میکنی و بازبونت با قطره بازی میکنی و میخوریش و اصلا گریه هم نمیکنی قربونت بشم عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ی دنیا
عزیزم وقتی ک 20 روزت بود ی لحظه تنهات گذاشتم رفتم تو آشپزخونه ؛ بعد چند دقیقه اومدم بیرون دیدم؛ بیرون از تشکت ب پشت خوابیدی خیلی ترسیدم اون لحظه خدا رو شکر ک صورتت رو زمین نبود و چپ نگهش داشتی سریع بلندت کردم و بغلت کردم خیلی خیلی
ترسیدم ؛ نمیدونم واقعا غلت زده بودی ، یا نه ؟؟!!!! آخه ماشا... خیلی ورجه وروجه میکنی و همیشه خودتو قرمز و کبود میکنی از ورجه وروجه های زیاد
خبر بعد اینکه در حد خیلی زیاد شیر میریزی و من خیلی ناراحتم نمیدونم چیکار کنم هر چقد شیر میخوری نصفشو میریزی بیرون
خلاصه تمام خونه بوی عطر دلنشین شمارو میکنه عزیزم اشکال نداره این روزا هم میگذره و البته شتریه دم خونه ی همه میخوابه
راستی دخترم اولین عید قربان و عید غدیر هم کنار ما بودی
عزیزم تو 20 روزگیت خاله تهمینه و شوهر خاله و ستایش و امیر محمد هم از کرج اومدن و قسمت شد ک تورو ببینن خاله تهمینه ک تو رو توروز اول تو بیمارستان دیده بود ولی بچه ها ندیده بودنت عزیزم
بعد تو 22 روزگیت برای اولین بار رفتیم خونه ی خاله سمیه و شب هم اونجا خوابیدیم روز بعد خاله مرخصی گرفت و خونه موند و صبح منو خاله جون رفتیم خرید و من باز مجبور شدم شمارو تنها بزارم
شما رو گذاشتم پیش مامانی و خاله هم امیر علی و ارسلان رو گذاشت پیش پرستارشون و ما رفتیم بیرون ؛ بعد چند ساعت برگشتیم خونه دم در ک رسیدیم امیر علی و ارسلان اومدن دم در استقبال مادرشون ؛ ی لحظه دلم گرفت چون تو اونجا خوابیده بودی و ب خودت زحمت ندادی بیای استقبالم غصه ام گرفته بود ولی من اومدم بغلت کردم مثل فرشته ها خوابیده بودی
خبر بعد اینکه لباسای سایز صفرت کاملا اندازه ات شده ولی شلوارش هنوز برات بزرگه
خبر بعد اینکه دو شب پیش هم خاله منا (دوست من) ب همراه همسرش اومدن ک شما رو ببینن ؛خاله من هم تازه عمه شده بود ...
خاله منا زحمت کشید واس شما ی بلوز و شلوار خوشگل خرید مبارکت باشه فدات شم
خب امیدوارم همه ی اتفاقات رو ب اطلاعات سرکار رسونده باشم و چیزی از قلم نیافتاده باشه
خب حالا بریم سراغ عکسات
تو این عکس 18 روزت هست و روز سالگرد ازدواج منو باباییته
و اینجا 21 روزته و خونه ی خاله ی سمیه
و تو این عکسا 22 روزته فدات بشم
و اینجا هم 25 روزته
و اینجا هم 27 روزته
اینم عکسای لختت تو 25 روزگیت
تازه اگه دقت کنی ی عالمه شیر ریختی ک ب پشتیت هم گرفته و من دارم لباستو عوض میکنم
و اینجا 28 روزته
و اینم عکس امروزت ک 27 روزته
و اینم هم عکس ستایش و ارسلان و امیرعلی
و اینم ی عکس دسته جمعی با شما و ایندفعه امیر محمد هم هست
واین هم عکس کادوی خاله منا جونمون