آریسا 30 هفته و 3 روزشه
سلام ب دختر نازم حالت جطوره مامان جون ؟
میدونم ک خوبی!!! چون هزار ماشا... تو دل مامانی خیلی خیلی شیطونی میکنی؟؟ خب خدارو شکر ک دخترم سرحاله،هورااااااا
دخترم از اتفاقات این چند روز برات بگم....
روزایی ک برات کتاب میخونم یا باهات حرف میزنم بیشتر ورجه وروجه میکنی نسبت ب روزایی ک باهات حرف نمیزنم و کتاب نمیخونم،،، در کل یکم آرومتر میشی... و این باعث تعجبم میشه!!!!!!
چکاپ 30 امین هفته پیش دکتر مریم نوروزی
2 روز پیش رفتم دکتر،،،قبلا ی چکاپ کلی انجام داده بودم جواب آزمایش رو بردم ب دکترم نشون دادم و خدارو شکر مشکلی نداشتم
وزنم 2/50 اضافه شد یعنی 69/50 وزنم شد ک خانم دکتر گفت اینقد اضافه وزن خوب نیس و بیشتر رعایت کن و فشارم هم روی 10 بود
بعد صدای قلب دختر کوچولومو گوش دادم قشنگترین صدایی بود ک تاحالا شنیدم... خیلی خوب بوم بوم میکرد فربون اون قلب کوچولوت بشم عزیزم
پیشنهاد اسم جدید...
دخترم چند روزی ک ی اسم جدید فکرمو مشغول کرده آرتمیس
پیشنهاد دختردایی بابا جون ، بنفشه جون بود. البته خودم هم چند روز قبلش ب این اسم فک کرده بودم ،ولی زود از سرم پرید ک با پیشنهاد بنفشه جون دوباره بهش فک میکنم
و دلیل اینکه باعث شده از این اسم خوشم بیاد اینکه اسم دختر کورش کبیر ؛ فقط همین و دلیل مخالفت کوچولوم اینه ک؛ اسمش طولانیه و چون فامیلیت هم طولانی هس باهم خیلی طولانی میشه...
و اینکه تلفظش سخته، ب نظرم آریسا خیلی راحت تلفظ میشه....
ولی از نظر قشنگ بودن اسم نمیدونم کدوم قشنگتره
حالا در کل ی کوچولو فکرمو مشغول کرده عزیزم، باید با بابا جونی درمیون بزارم ...
راستی ی پیشنهاد دیگه هم داشتی از طرف آجی نسترن (دختر عمه ات)ماهور من زیاد خوشم نیومد
راستی بجز آجی نسترن و اجی نازنین و خاله طیبه ات الباقی فامیل اسمتو دوست دارن بخصوص مادرجونت...
دلتنگی بابا جون
دخترم نمیدونی ک ما چقد دلتنگتیم... هروقت با بابا جون میرم بیرون دختر کوچولوها نظر بابایی رو جلب میکنن و با لبخند بهشون نگاه میکنه ک همه متوجه میشن...
مثلا چند روز پیش با بابا جونی رفتی بیرون ؛میز بغلی ما ی پدر و پسربودن ک پسر کوچولو رو میز نشسته بود و باباش باهاش بازی میکرد ....
ک بابا جونت با حسرت داشت ب اونا نگاه میکرد ک آخر باباش متوجه بابا جونی شده بود از بابا جونی سوال کرد شما کوچولو ندارین؟ بابا جونی لبخند زد
و اون آقا باز پرسید توراهی دارین؟بابا جونی گفت آره..
خلاصه بابایی خستم کرده هرجا میریم اگه ی مغازی لباس بچه ببینه واویلااااا
با من درد دل میکنه و میگه دخترم بیاد دستشو بگیرم ببرمش بیرون ب همه نشون بدم ک من ی دختر ناز ناز دارم ، براش بستنی بخرم همه رو بریزه رو لباسش .... ولی براش پفک و چیپس نمیخرم ....
بعضی وقتا هم منو بابایی سر اینکه تو شبیه کی هستی باهم شوخی شوخی دعوا میکنیم بعد از بس ک بابا جونی منو اذیت میکنه جدی جدی باهاش قهر میکنم...........
خلاصه دخترم هم من هم بابایی خیلی دلتنگتیم خسته شدم از این انتظار بیا دیگه دخترم......