آریساآریسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات آریسا

تولد من و یه کادوی خوب ازبابایی

1395/3/24 17:05
نویسنده : مامان سمانه
742 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر یکی یدونه ی من خوبی مامانم ؟ دختر قشنگ من خیلی دوست دارم مامان

یکشنبه 18 فروردین و تولد 23 سالگیه من بود و بابایی یه کادوی خیلی خوب برام آماده کرده بود ، سفر به کیش که یکی از بهترینها بوود مرسی از بابایی مرسی از تو که باعث شدی بیشتر بهمون خوش بگذره

خب بریم از خاطرات سفرمون بگیم روز یکشنبه ساعت 9.30 پرواز داشتیم شبش رفتیم خونه ی خاله سمیه

ساعت 11.30 رسیدیم کیش و هوا خیلی خوب بود و خدارو شکر جزیزه هم خیلی خلوت بود

با همراهی ترنسفرمون رفتیم هتل که اسمش آنا بود بعد یکم استراحت رفتیم واس ناهار تقریبا ساعت هوله هوشه 3 بود و باز سعی کردم یکم بخوابونمت که میریم بیرون سرحال باشی ولی اصلا نخوابیدی و بعدظهر رفیم مرکز تجاری واس خرید واس شما هم یه سه چرخه کرایه کردیم که دوست داشتی ولی دیگه آخراش خسته شده بودی و به ما میگفتی که ما بشینم و شما مارو هول بدی

از همون مرکز تجاری بلیط گرفتیم واس رستوران شاندیز صفدری

برگشتیم هتل تا یکم شما بیشتر استراحت کنی تا وقتی میریم رستوران خسته نشی ولی اصلا نخوابیدی ساعت 9 از رستوران اومدن دنبالمون ،،،، شبه خیلی خوبییی بود بخصوص خواننده هاش ؛ خیلی خیلی خیلی خوش گذش با اینکه در طول روز اصلا نخوابید ی ولی اصلا اذیت نکردی خدارو شکر و کلی هم رقصیدی دست زدی و شادی کردی انگار نه انگار ک در طول روز اصلا نخوابیدی خدارو شکر که دخترمون پر انرژیه وبعد بابایی از خواننده خواهش کرد که آهنگ تولد تولد رو برای من بخووونن و کسایی که داخل سالن بودم به همراه خواننده برام تولد تولد خوندن خیلیی خووووب بود یکی از بهترین روزای زندگیم بود ؛ ساعت به 1 رسیده و تو دیگه خیلی خسته شده بودی خوابت میومد ولی نمیتونستی بخوابی و مجبور شدیم که برگردیم

عکسای روز اول

دم در اتاقمون

سر میدونه نزدیک هتلمون

یه خیابونه خوشگل

و تو رستوران ، تو هیچ عکسی نگاه نکردی و بیشتر فیلم داری

فرداش تا ساعت 10 خوابیدی خیلی سعی کردم که بیشتر بخوابی و لی نشد و متاسفانه صبح رو تو خونه گذروندیمو بعد ظهر رفتیم پارک دلفینها

باغ پرندگان

ای جووووووووووونم دوتا عشقولیهامو

ظاووس رو میدیدی میگفتی جوجو

خدارو شکر شاد و سرحال ولی بابایی رو خیلی خسته کردی همیشه دنبالت میدویید

اینجا داری به بابایی میگی بیا پیشم بشین

و حالا به من میگی بیا پیشم بشین

 و حالا جمعمون جمع شد

مرداب پرندگان ، اینجا عکاس ازمون عکس گرفت

و چند تا تمساحه خوابالو

واااااعو شتر مرغ چه نگاهی میکنه

و اینجا بعد از نمایش کلاسیک شو بود

و همونجا برات این تل رو خریدم

روز سوم هم رفتیم بندر عباس خونه ی دوستم و خیلی خوش گذشت دو روز اونجا بودیم

و اینجا تو کشتی

و روز آخر کشتی یونانی

آریسا در حاله شن بازی

 ویه عکس سلفی خوشگل

سفرمون تا اینجا بود و روز آخر هم ساعت 7 پرواز داشتیم

خیلی خیلی سفر خوبی بود به من که خیلی خیلی خوش گذشت ممنونم از بابایی که اینقد خوش مسافرته و تمام سعیشو کرد که خیلی لذت ببریم و خیلی هم لذت بردیم  دیگه بهتر از این نمیشد و مرسی از تو دختر گلم که خیلی همکاری کردی و اصلا اذیت نکردی ما اذییتت کردیم ولی تو نه میبوووووووووووووووسمت دختر قشنگم

و پنج شنبه بعد از سفرمون که بچه ها رو خوابوندیم به همراه خاله سمیه رفتیم بام سبز و خوش گذشت

چرا یکی کمهزبانزبان

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)