آریساآریسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آریسا

سال نوی شما مباارک دخترم

1395/1/5 0:34
نویسنده : مامان سمانه
2,015 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگ من سال نوت مبااارک دختر یکی یدونه ی من عیدت مبااارک عزییییزم

امسال باهم سال خوبی رو شروع کردیم هرچند که سال گذشته یکم بد تموم شد ولی باز خدا رو شکر که سال جدید همه چیز روبراه شد

دختر قشنگه من دختر مهربووونم نمیدونم از خوشحالیامون بگم یا از ناراحتیام که دلمو شکسته عزییییزم

اول از خوشحالیمون میگم که سال جدید خونه ی پدریمونو تعمیر کردیم و به همراه 3 تا خواهر و مادر عزیییزم سال جدید رو تو خونه ی پدریمون میگذرونیم که خیلی خوش میگذره و فقط جای خالی پدرم احساس میشه که مطمعنم دلشون شاده و خوشحاله از اینکه ما دوباره برگشتیم و چراغ خونشو روشن کردیم روحت شاد پدر عزیییزم

البته اسم خونه ی پدریمون گذاشتیم خونه باغ ، امسال من و خواهرام از 4شنبه سوری اومدیم به خونه باغ و ما هنوز تو سال جدید به خونه ی خودمون نرفتیم و حتی دلمم نمیخواد برم چون واقعا اینجا خیلی خوشحالم خیلی خوش میگذره

 4شنبه سوری تولد داداش سپهر بود و ما دعوت شدیم به ویلای عمو سیروس و اونجا خیلی خوش گزشت آتیش روشن کردیم از رو آتیش پریدیم و رقصیدیم و بالن هوا دادیم ، ترقه و کبسولی و ... زدیم و خلاصه خیلی خوش گذشته و بعد ویلا اومدیم خونه باغ و ادامه 4شنبه  سوری رو با خواهرام گزروندم و خیلی خوش گذشت از آتیش پریدی و ... کلی بازی کردیم

تحویل سال هم که خونه باغ بودیم و خدارو شکر اونروز هوا آفتابی بود با خواهرا اومدیم تو حیاط ترکوندیم

بعدش دسته جمعی رفتیم سر خاک بابای عزیییزم

و از اونجا از خواهرام جدا شدیم رفتیم خونه ی باباجی و سال نو رو بهشون تبریک گفتیم و ناهار اونجا بودیم و بعد از ناهار

حال مجبووورم برم سر خبر بد وااااااااای چجوری بگم ، اشک تو چشام جمع شده یه نفس عمییییق

3 تا پنج شنبه ی قبل سال 94 که یروز خونه ی باباحاجی بودیم ، همه اونجا بودن ... من رفتم خونه ی همسایه ( مامانم و میگم) شب شما پیش عزیز جون اینا موندی یبار دیدم بابایی شما رو بقل کردم با رنگ روی زرد شده اومده و گفت ( من وقتی رفتم آریسا منو دید زوق کرد دویید به سمتم یهویی افتاد و وقتی بلند شد دیگه نتونست راه بره و پاهاش رو زمین میزاشت گریه میکرد )

من اول فک کردم چیزی نیس چورابتو در آوردم دیدم پاهات قرمز شده و ورم کرده گذشتمت رو زمین که راه بریم دیدم سریع به گریه افتادی و جیغ کشیدی و از راه رفتن درد میکشی ما هم سریع جمع کردیم که بریم بیمارستان

از پات عکس گرفتیم ( بماند که چقد گریه کردی ) پزشک عموم عکس پاتو دید گفت چیزی نیست ولی اگ دوس دارین ارتوپد دو ساعت دیگه میاد ولی چیزی نیست

ما هم برگشتیم خونه وقتی اومدیم خونه دیدیم اصلا نمیتونی راه بری و دو ساعت خونه موندیم و دوباره برگشتیم ک به ارتوپد نشونت بدیم

ارتوپد عکستو دید گفت پاهات مو برداشته باید سه روز آتل بگیریم واااااااااااااای چشمااام تار شد باورم نمیشد همچین چیزی باید برای عزیز من اتفاق بیافته مگه میشه همچین چیزی پای دختر من تو آتل بمونه واااای چقد دردناک بود شنیدن این جمله

خلاصه اون شب پای کوچولوی قشنگتو آتل گرفتیم

اون شب تو خواب چند بار از خواااب بیدار شدی گفتی پاهاتو نشون دادی گفتی د د د ( یعنی آتلنو در بیاریم )

فرداییش رفتیم خونه ی مامان عزیز ؛ خاله سمیه اینا هم بودن وقتی پاهاتو دیدن اینقد ناراحت شدن که نگووو

خیلی غصه خوردن

وااااای یکی دوروز اولی که پاهات تو آتل بود چقد افسرده بودی چقد ناراحت بود یو گوشه مینشستی و اصلا نمیخندیدی ما اینقد باهات بازی کردیم ولی تو اصلا نخندیدی خلی خیلی افسرده بود وقتی هواست نبود سر پا میشدی که راه بری یهو میدیدی که نمیتونی با ناراحتی سرتو مینداختی پایییین اینقد غصه خوووردی واااای خدایی دوروز اول خیلی ناراحت بود ی

حتی اون روز وقتی دادا سهیل هم پیشت ووقتی دیدیش اصبلا خوشحال نشدی اصلا باهاش بازی نکردی

داداسهیل میگفت چقد بچه ناراحته چقد شیطون بود وقتی میومد به همه جا سرک میکشید الان تحمل ندارم ببینم اینجا نشسته و تکون نمیخوره میگه اون شب سر درد گرفتم

ولی فرداییش منو بابایی و دادا سهیل نوبتی میگردوندیمت کلی خوشحال شدی و روحیه ت برگشت خدا روشکر

خب اینم چند تا عکس از زمانی ک پات تو آتل بود

خلاصه سه روز تو آتل موند و ما سر سومین روز با عجله رفیم پیش دکترش که آتلشو باز کنه که دکتر گفت باید پاشو گچ بگیییرم دیگه اینو اصلا نمیتونستم باور کنم هضمش برام سخت بود دو فته باید پای آریسا من تو گچ بمونه

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چقد اون روز گریه کردی سه تا آقا پاوت گچ گرفتی اینقد گریه کردی که نگو خیلی خیلی زیااااد بچه م وحشت کرده بود

خلاصه دو هفته هم شد من دو سه روز دیگه خونه ی مامان عزیز موندم ولی بعد خسته شدم و برگشتم خونهی خودمون

چند تا عکس هم از پای گچ گرفته ی دختر من

 

تا یکی دو روز بعد گچ که اصلا حرکت نمیکردی ولی بعدش شروع کردی به چار دست و پا رفتن ولی بزور پاتو میکشیدی چون گچت خیلی سنگین بود ، اوایل که خیلی مظلوم شده بودی و اصلا شیطونی نمیکردی خیلی دلم گرفته بود اصلا خونمون سوت و کور شده بود که مامان عزیز گفت کم کم همینجوری شیطنتش کم میشه و مظلومتر میشه ، من اینقد ناراحت شدم گفتم یعنی دیگه دخترم شیطونی نمیکنه ...که دیدم فرداییش با اون پای گچ گرفته از تخت رفتی بالا، اینم مدرکش

اینجا هم از پخودت از مبل رفتی بالا رو پنجره ی نشستی ( اینجا هم خونه باغ)

و روز اولی که پای آریسا رو باز کردیم ، البته خودمون باز کردیم آخه هیچ بیمارستانی ارتوپد نداشتن و ما هم مجبور شدیم خودمون باز کنیم آ زمان باز کردن گچ رسیده بود و گچ تمام پاتو برید

یروز قبل عید یعنی شنبه پاتو باز کردیم تا ی شبش ک عادت نداشتی راه بری چار دستو پا میرفتی کم کم عادتت دادیم ولی باز میترسیدی ولی آخر شب ترست ریخت کلی راه رفتی خیلی ذوق داشتی همه جا میرفتی خیلی خیلی خوشحال بودی

ولی بعد صبح ، که روز اول عید هم بود دوباره میترسیدی و اصلا راه نمیرفتی

اون روز مجبور شدیم بریم رشت ، بیمارستان پورسینا ( هیچ وقت فک نمیکردم روز اول عید بیمارستان باشم)

اون روز خیلی خیلی تصادفی اومده بود و بچه با دیدن آدمای مریض که همه داد و فریاد مکردن خیلی ترسید ، باباشو محکم بغل و سرشو قایم کرد تا کسیو نبینه اصلا سرو از بغل باباش بیرون نمیاورد دوستاشو محکم دور گردن باباش حلقه زده بود عزیییزم

خلاصه عکس از پاش گرفتیم که متخصص یکسره تو اتاق عمل بود و نیومد عکسشو ببینه

ما هم اومدی با یه پزشک عمومی مشورت کردیم گفت چیزی نیست پاش خوب شده  ولی هنوز بد راه میره تا دوباره بریم پیشه دکترش پاشو ببینه من که دیگه طاقت ندام ، خدا کنه خوب شده باشه

خدایا خودت به دخترم رحم کن که زودتر خوب بشه

اینم عکسای دومین روز عید سال  تو خونه باغ1395

وااااااااااای من این فسقلیمو میخورما

عکس دسته جمعی ام داداش رضا و آجی یلدا نیستن

و اینم روز 4م عید که صبح بیدارشدیم دیدیم هوا آفتابی اومدیم تو حیاط غذا خوردیم همه یخانواده هم بودیم خیلی خیلی خیلی خوش گذشتم

منتظریم آب رو جوش بیاد تا دل طبیعت چایی بخوریم

خدایا ازت بخاطر خانواده ای که بهم دادی ممنونم بخاطر دختر و همسری که دارم شکرت میکنم ؛ بخاطر مادرم شکرت میکنم بخاطر 3 تا خواهرایی که دارم شکرت میکنم

 

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

آیداکوچولو
7 فروردین 95 16:24
سال نومبارک خوش باشید توی دل طبیعت وبا خونواده
مامان سمانه
پاسخ
ممنونم عزیزم سال نوی شما هم مبارک فدات شم
مامان الی
8 فروردین 95 11:45
ای جان الهی بگردم بچه چقدر اذیت شده، انشالله خدا همیشه فرشته کوچولوها رو حفظ کنه سال نو مبارک، سالی خوب و پر از عشق و آرامش رو در کنار آریسا جونی دوست داشتنی برایتان آرزومندم
مامان سمانه
پاسخ
آره عزیزم بچه م خیلی سختی کشید ، انشاا... عزیییزم ممنونم همچنین برای شما دوست خوبم
biiitaaa
8 فروردین 95 16:12
در شکفتن جشن نوروز براتون سلامتي و بهروزي، طراوت و شادکامي، عزت و کاميابي را آرزومندم.خيلي خوشحال ميشم عزيزم به منم سر بزنين
مامان سمانه
پاسخ
ممنونم دوست خوبم ، همچنین برای شما
روشا دهقانیان
11 فروردین 95 14:47
سلام مامنی نی نی بلاگـــــــی.من خیلی خیلی دوست داشتم اینجا وبلاگ داشته باشم ولی نشــد.هی میزد ایمیل نا معتیـــر ولی آرام بلاگ وبلاگ دارم.خووشحال میشیم بهمون سربزنیـــد. اگه هم دوست داشتید لینکتون کنیم!!...!!
مامان سمانه
پاسخ
سلام عزیییزم چشم حتما میام با افتخار لینک شدین
مامانی لیلیا
13 فروردین 95 19:35
خانوومی لینکتووون کردم.
مامان سمانه
پاسخ
شما هم با افتخار لینک شدید