آریساآریسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات آریسا

رفتم تهران دلم واس باباحاجیم تنگ شد

1394/10/6 20:37
نویسنده : مامان سمانه
772 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر ملوسم و مهربونم خوبی مامانم ؟ دختر مهربووونم هر چقد از مهربونیات بگم کم گفتم اینقد مهربوووونی که نگو ، خیلی دوست دارم

چند روزی که تهران بودیم ، تقریبا 4 روز تهران موندیم ، تو این چد روز هر روز داداسهیل زنگ میزد و باهاش حرف میزدی وقتی صدای دادا رو میشنیدی یه جیغی میزدی که نگو  و بعضی وقتا خونه ی خاله کنترل تلویزیون رو بر میداشتی و دادا دادا میکردی دلم برات میسوخت که اینقد تو رو از دا دا دور نگه داشتم ببخشید دختر نااااز من

خب بریم سر اصل مطلب ، وقتی ما برگشتیم اول رفتی مامان عزیییز رو رسوندیم خونه و بعد رفتیم پیش باباحاجی و عزیییز جون ، باباحاجی رفته بود مسجد مراسم یکی از آشنایان بود ( خدا رحمتشون کنه ) عزیز جون رو دیدی و کلی خوشحال شدی و بوسش کردی

و خلاصه باباحاجی با عجله خودشو از مسجد ب خونه رسون البته فقط بخاطر شما گل دخترم ، ما رفتیم استقبالش اصلا ما رو ندید فقط گفت گوگولی من کجاست ( شما رو صدا میکنه گوگولی ) اومد وقتی شما بابا حاجی رو دیدی هیچی نگفتی فقط با یه لبخند رفتی بقل باباحاجی و دوستتو دور گردن باباحاجی حلقه زدی و سرتو هم گذاشتی رو شونه ی بابا حاجی باور کن به مدت 5 دقیقه به همین شکلی گفتم بدون هیچ حرکت و صدایی تو بقل باباجی موندی ؛ باباجی که میگه 1 ربع تو بقلم موند ولی نه همون 5 دقیقه شد ، کمتر هم نه ؛ 5 دقیقه بقل باباحاجی موندی و هیچ حرکتی نکردی هر چقد صدات کردم آریسا اصلا برنگشتی تا خلاصه وقتی از بقل باباحاجی اومدی بیرون دیدم از دوتا چشم قشنگت یه قطره اشک ریخته واااای اینقد لحظه احساسی و رمانتیک بود که من و عزییز جون اشکمون در اومد و نتونستم تحمل کنم و رفتم بیرون

یعنی دختر 15 ماهه ی من اینقد احساساتیه ، قربون اون اشکت بشم ، همه مون تعجب کرده بودیم اگه یه دختر بچه ی سه ساله همچین کاری میکرد میگفتم حتما بهش یاد دادن که همچین کاری کنه

ولی مگه میشه یه بچه ی 15 ماهه اینقد احساساتی عمل کنه ، فقط 4 روز ندیده بودی دبگه ، خب تو این 4 روز هم همیشه سرت شلوغ بود با خاله ت اینا و بچه ها کلی بهت خوش گذشت ولی باز اینقد دل تنگ باباجیت شده بودی الهی قربون دلت بشم من مامانی

خب حالا وقت چند تا عکس جا مونده از وقتی که کرج خونه ی خاله تهمینه بودیم و وقتی که داشتی با بچه ها بازی میکردی

تولد داداشی امیر محمد گلم ، تولدت محمد خاله حون

آجی ستایش جونم بهتون کش مو داد ، همچین تو کوکش رفته بودی که هر چی صدات میکردم اصلا بهم توجهی نمیکردی

ای جووونم داداش امیر

جاااانم داداش امیر ارسلان ؟ قربووونت برم خاله ! اینقد صداتون کردم که برگردید ولی فقط داشی اریلان جووونم برگشت

آ قربوونت بشم خاله

خلاصه آریسا خانوم هم بهمون افتخار دادن ، فدات بشم مامان گلم

آریسا قشنگ من کارای جدیدی انجام میدی

آریسا گریه کن ، دستاتو میزاری رو چشات و ریز گریه میکنی

آریسا بخند ، دهنتو باز میکنی و الکی میخندی

آریسا خروس چی میگه قوووو

گاوی چی میگه بااااااا

هاپو چی میگه آپ آپ

موهات کو ، اینا

آریسا گردن بزن ، ای جووونم مامان وسط رقص یه لحظه وای میسی و تند تند گردن میزنی قربوووونت بشم

وقتی یه چیزی داری میخوری به همه میدی و زور میگی بخورید

بعضی وقتا هواست نیس منو ده میکنی ولی سریع بعدش چند تا پشت هم منو بوس میکنی و نازیم میکنی

عاشق بازی هستی بازی ای که الان خیلی دوس داری اینکه بگیم آریسار و بگیرم اونوقت جیغ میزنی و با تمام قدرت میدویی و بعد اینقد که عجله میکنی میافتی و ولی زود بلند میشی و فرار میکنی ولی باز میافتی اونوقت بابایی بقلت میکنه فرار میکنه و من دنبال جفتتون اینقد دنبالتون میکنم تا بگیرمت بعد الکی پاهاتو میگیرم که مثلا گرفتم تو جیغ میزنی و محکم بابایی رو بقل میکنی و های های میحندی بعد کلی هم به ازی هیجان میدم مثلا میرم بالای مبل هو یهو جلوت سبز میشم وکلی هیجانای دیگه که خیلی دوس داری فدات شم

دختر مهربوووونم مامانی عاشق مهربونیاتم امیدورم همیشه همیجوری مثل الان مهربون باشی

خیلی خیلی دوست دارم مامان گلی

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)