رفتم تهران دلم واس باباحاجیم تنگ شد
سلام دختر ملوسم و مهربونم خوبی مامانم ؟ دختر مهربووونم هر چقد از مهربونیات بگم کم گفتم اینقد مهربوووونی که نگو ، خیلی دوست دارم چند روزی که تهران بودیم ، تقریبا 4 روز تهران موندیم ، تو این چد روز هر روز داداسهیل زنگ میزد و باهاش حرف میزدی وقتی صدای دادا رو میشنیدی یه جیغی میزدی که نگو و بعضی وقتا خونه ی خاله کنترل تلویزیون رو بر میداشتی و دادا دادا میکردی دلم برات میسوخت که اینقد تو رو از دا دا دور نگه داشتم ببخشید دختر نااااز من خب بریم سر اصل مطلب ، وقتی ما برگشتیم اول رفتی مامان عزیییز رو رسوندیم خونه و بعد رفتیم پیش باباحاجی و عزیییز جون ، باباحاجی رفته بود مسجد مراسم یکی از آشنایان بود ( خدا رحمتشون کنه ) عزیز جون رو ...
نویسنده :
مامان سمانه
20:37